توکآ 🌱


اعترافات توکــآ:دی

امدم اعتراف کنم :دی

من به شدت آدم عجولی هستم !حتی توی آماده شدن ...

اصلا ریلکس نیستم حتی توی پختن غذا !آخه دختر به عجولی من بدرد چی میخوره جز خرابکاری والا مفید نیست ...

اینقدرم تمرین کردم که مثلا کارم رو انجام بدم ولی ریلکس و آروم ! مثلا یا کلا قیدش رو میزنم دقیقه نودی میشم یا کلا از بس تند انجام میدم کارها رو که وقتی برمیگردی نگاه میکنی میبینی کلی خرابکاری کردم ...

کسی اینجا هست که عجول باشه بخواد اعتراف کنه 😎؟ 

اصلا کسی میخواد من بیشتر از اعترافاتَ م بگم :دی 😁!


بی انصاف چرا منو از زندگیت میرونی...

من فقط دست نوشته هاش رو خوندم ولی هنوز صداش رو نشنیدم ! چه جالبه من شماره اش رو دارم باره ها هم خواستم زنگ بزنم صداشو بشنوم ولی بعد با خودم گفتم این دختر رو همینقدرم که کنار خودت داری برو کلاهتو بنداز هوا !هیچ وقت فکر نمیکردم من عمیق با ادما خو میگیرم و ن صرفا عاشق !شاید چون من کسی گاهی برام نمرده بلد نیستم ! شایدم عاشق شدم و خودم بی خبر بودم از دنیا ...

من چقدر دستنوشته هاش رو دوست میدارم !حتی شده با غم پنج سال پیشش بشینم و گریه کنم و ساعتهــا بهم بریزم ! یکی از دلایلی که همیشه دلم نخواست بد بنویسم توی صفحه وبلاگَ م که نکنه شاید یه رهگذری به سرش بزنه ارشیو زیر و رو کنه و دری وری های منو بخونه و غصه بخوره که پیش خودش بگه اون چقدر دارا تر از منه ولی همون قدر غصه دار ترِ ... آره آرشیو رو هم پاک کردم چون شک ندارم خاموش هایی هستند که هیچوقت نمیخوان روشن بشن ...

اون با نوشتن توی این صفحه همشهریایی که یکیشون همسایه نزدیکشون بود رو پیدا کرد جالب اینجاست اصلا همدیگرو قبلا حتی گاها ندیده بودن ! چقدر دنیا کوچیکِ چقدر آخه ... من قبل تر ها یه پیج برای وبلاگِ قبلیم ساختم گاها کسایی که فالو میکردن همشهریام بودن و اینقدر میدیدمـشون که گاهی به سرم میزد برم جلو بگم فلانی من کاملا میشناسمت بماند که چند نفری حقیقی شدن و من بعد تر ملاقات هم داشتَ م باهاشون و بهشون میگفتم فلانجا دیدمتون ولی روم نشد بیام جلو ...

این همه نوشتم که آخرش بگم میخوام مثل میم سکوت باشم مثلا از دردام و شکست هام فقط برای خودم نگه دارم و حتی در کنار دوستای مسخرهَ م هم سوز نیاد ازَم بیرون ...

‌خدای من حتی گاها از خلق شدنم هم در عجبَ م مثلا من برا این دنیا چگونه براوردنده ی مسئولیت ها بودم (کافر نیستم ولی گاهی بی ایمان میشم)!


آره شنید صدامو آره دقیقا همین حالا

اهای عشق ...

دی جی حمید خارجی ...

امشب به گمونم مرد واقعا تو تمام جای جای وجود من ! به گمونم خدا فوری شنید صدام رو که داشتم به دوستم میگفتم پای سفره عقدت منو یادت نره دعام کن عاقبت بخیر بشم خدا خیر و صلاحم رو مقرر کنه !گفت تو دعا کن بشه اصلا انگاری شد انگاری خدا صدای منو شنوفت بخدا شنوفت ...

خدایا مرسی ! وای بازم مرسی خدای مهربونَ م ! تو اینجور مواقع وقتی بیشتر حواست بهم هست دلم قرص تر میشه خیلی خیلی قرص!نکه نشکنما میشکنم حتی گریه ام میکنم ولی چون میدونم تو دلم هزار بار صداش زدم گفتم کمکم کن حس میکنم وقتی میگم به خدا با زبون بی زبونی که کمکم کنه بیشتر حواسش بهم هست ...

خدا امشب اینقدر حواست بهم بود که میدونم اگه زنده ام هم مصلحت خودته ...

خدایا بازم صدام رو بشنو ...


من :'(

★تمیز کردن خونه یکی از معضل های بزرگ محسوب میشه وقتی حوصله نداری!همیشه ریخت و پاش کردن خیلی آسون تر بوده و هست ولـی اینکه الان واقعا این ریختن وسایلا بیرون هم سخته برام متاسفانـه !

 

★خدایا همین لحظه برای کار اشتباهی که تکرارش کردم و دلم نمیخواست بهش فکر کنم و فکر کردم و باز بی گدار به آب زدم توبه میکنم واقعا توبه میکنم از ته ته ته دلـــم !


خدایا دلم...

راستی با افسر رد شدم :دی 

همینقدر ملیح و خوبَ م رد شدم :))

دلم یه ماشینـخواست برای خـودم یعنی میشه یه روز ماشین داشته باشم و مالکش خودم باشم...

خدایا این خواسته یکم زیادیه ولی اگر میشه ردیفش کن خواهش میکنم !خسته شدم از بس حجم زیادی از پول تو جیبی میره برا کرایه تاکسی !


خدایا برای لحظه ای مارا رها مکن

تمام دیشب بی خبر از اینکه مرده دعا میکردم برگرده به زندگی و کنار زن و فرزندای نخودیش که خیلی کوچولو بودن و هستن هنوز هم!ولی غافل از اینکه دیشب تموم کرده بود در همون ساعاتی که من درگیر دعاهای دلیم بودم !خدا خیلی خیر و صلاح بنده هاش رو بهتر از بنده هاش میدونه ولی ما بنده ها زیاد ساز مخالف میزنیم متاسفانه و اولیش هم خودم هستم 😞!خدابیامرزتش خدا صبری عظیم به خانم ۲۴ساله اش بده خدا دری برای اسونی زندگی دختر شیرخوار و پسر سه ساله اش باز کنه ...

امروز قبل از آزمون خالم عکسش رو استوری کرد و تماما به این فکر میکردم چقد برای پدرم مردم خانواده و منی که تمام داشته های اونروزمو نذر شفای بابام کردم ولی دقیقا ظهری که خندون رفتم پدرخفته در خواب عمیق رو ببینم که بلکم پدر بیدار شود ولی تا رسیدم ورودی بیمارستان خبر رسید برگرد پدرت خواب ابدی رفت اون لحظه ها حس یه روح جدا شده از خودم داشتم همه چیز جلو چشام مثل فیلم بود تند میرفت و من هیچی نمیفهمیدم حتی از ازدحامی که برای دیدن پدرم امده بودن در ورودی بیماستان وایساده بودن من حتی خانواده امم نمیشناختم یادمه وقتی برگشتم خونه رفتم عکسشو برداشتم سر جایی که همیشه میخوابید نشستم بهش گفتم بابا من میخوامت من کسیو ندارم بابا این چه رفتنی بود اخه شب تولد دخترت خودت اصلا دلت میاد اصلا تو مرامت نبود تو که چی شد داداش رو شب عروسی و منو شب تولدم گذاشتی و رفتی تویی که هیچ وقت از قلب پر از دردت نمیگفتی چطور اونشب با درد  زیاد گفتی منو برسونید بیمارستان ! چقدر حرف زدم غافل از اینکه خالم و دختر عمه ام و دختر عموم ماتَ م گرفته بودن و جلوم زجه میزدن میگفتن نگو اتیشمون نزن ! مامان با گریه هام و شیونام میگفت من درد خونه خرابیم نمیمیرم ولی از درد این دختر میمیرم ...

اصلا دلم نمیخواست اینا رو بنویسم اصلا مرور سه سال پیش آسون نیست ولی بذار بمونه بذار بلکم کسی رد شد و از داشتن نعمت هاش ناشکر بود با خوندن حرفایی که عجب ناک درد داشت و الان بغض درونم پره و غوغا میکنه برای گریستن ...

خدایا تو صلاحم رو بهتر از خودم میدونی دلم قرصه که روز های روشنی هم هست دلم میخواد همیشه خودت انتخاب کننده باشی برام چون مطمئنَ م تو برای بنده هات بد نمیخوای 💌


کاشکی یکم مفید بودم

امروز کلاس رانندگی گرفتم ! فردا امتحان با افسر دارم ! کاش باز آبادی باشه :) ! امروز کار خواستی نکردم (کارخاصی نکردم) ...

خیلی روزانه هام پر از بیکاریه خیلی! برا شهریور دوره گرفتم اول دوره کاربر بعدشم فک کنم سه تا دوره بگیرم ! 

از فردا اگه عمری باقی باشه باید زبان بخونَ م ! از روزی نیم ساعت شروع میکنم تا برسونم به ساعتهای بالا تر ! تصمیم دارم شبا قبل از خواب زیارت عاشورا بخونم ببینم دعاها و نذرهای اینچنینی منو آروم میکنه آیا ؟! 

نمیدونم واقعا باید چیکار کنم برای خودم که موثر واقع بشم !حس میکنم تا وقتی سرکار نرفتم خانواده ام هیچ احساس مفیدی از من دریافت نمیکنند حالا اونا هیچ من خودمم دلم قرص نیست !


مردای مریخــی! رمزی شد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

باهم و یک صدا میگیم به دنیا :دی

یکم خیالَ م از بابت کلاسایی که الان واقعا مناسب رفتنش نیست راحت شد !و اما میمونه بدهکاری هایی که تا ابان فک کنم باید درگیرشون باشم! جالبِ تو این سن هم بدهکارم هم بی پول ! 

مطمئنَ م بابام خیلی غصه اش میگیره از بابت این اوضاع من وبدتر اینکه دخترش به قولهایی که داده عمل نمیکنه ...

امروز رفتم دنبال پرونده ام(گواهینامه ام) که ان شاءالله دوشنبه برم پیش افسر امیدوارم قبول بشَم 👀!

امروز تصمیم گرفتم هروقت در حد مرگ هم خوابَ م بیاد بازم بیدار بمونم ظهر !تا این خواب رو تنظیم کنم ...

با این اوضاعی که این سه ماه دارم فک نکنَ م اصلا بتونم پولی برای آخر ماهم ذخیره کنم ! 

ای کاش این کرونا بره حداقل !یکم خیالَ م (خیالمون) راحت میشد حداقل 🙎!

عنوان از آهنگ مسخره آرش ...


برای خودم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan