شنبه ۲۷ اسفند ۰۱
مثلاً از سری سفر هایی بود که تنها غیر از خودم و خودش و مامانم ، مامانش هم میدونست ما داریم دوتایی میریم ! من رنجونده بودم و رنجیده بودم ... نمیدونم شاید اون هم رنجونده بود ولی هرچی که بود من فقط خودم و تقصیراتم یادم بود ! هردومون نیاز داشتیم ولی هدف نیاز روحی نبود و بیشتر سفر جنبه اش انجام کار مهمی بود خلاصه اینکه اون روز ها انگاری جز زندگی و عمرمون حساب نمیشه ... !
خلاصه اینکه دوست داشتیم اینقدر کش بیاد و خوب باشه که بیشتر از این حرفا حالمون خوب بشه و برگردیم !
یجوری حرکت کردیم که تایم نیم روزی برسیم به مقصد و میشه گفت همینطور بود ، ناهار رو رستوران شاندیز دشت ارژن خوردیم (گرون بود ولی ارزش یبار امتحان کردن رو داره به نظر من )!
شب اول رفتیم سمت فلکه گاز و بعدشم راهی قصردشت شدیم ، مکان مورد نظر رو پیدا کردیم و رفتیم فست فودی پینو پینو شاممون رو خوردیم و رفتیم حافظیه و کلی حافظیه رو دور زدیم و یسری اطلاعات خوب هم کسب کردیم :) اولیش اینکه سقف حافظیه قرمز بوده و بر اثر اکسید سبز رنگ شده ، دومیش هم حافظیه ساعت ۸/۳۰ تا ۹ شب بازدید داره 😁!
میتونم بگم اگه اون استرس های مزخرف همراهم نبود میتونستم لذت بیشتری رو ببرم ، چه میشه کرد اینم باهام هست اکثر اوقات ... !
ی عدد خواستگاری خیابانی هم پیدا کردم توی اون هیری ویری 😁 وقتی فهمید متاهلم خیلی محترمانه معذرت خواهی کرد و رفت :) ها بله !
از من میشنوید شوکووین شیراز رو امتحان کنید ، شیرینی و شکلات های دست ساز خوشمزه ای داره 😍
بعداً نوشت : عکس اضافه شد :)