توکآ 🌱


فراسوی این سالها

خیلی دلم میخواد توی رفتارهام مستقل تر عمل کنم ولی خب چیزی که گند میزنه به این حس استقلال ، توقعات بیجا و بی حساب منه ! اهوم ...

من وقتی 16 سالم بود بابام رو از دست دادم خب ، توی اون تایم من کسی بودم که کوچک ترین کارهام رو بابام برام انجام میداد و هیچ راهی رو خودم تنهایی نرفته بودم عملا ، ولی اون تایم مجبور شدم تنهایی دست به خیلی کارها بزنم ! هیچ پشتوانه محکمی توی این پنج الا شش سال نداشتم جز مامانم و هزینه های مالی هم حقوق مونده از بابا برای منو مامانم بود ! خلاصه اینکه باید الان ی سنگ سفت میشدم ولی همچنان منتظرم که داداشام توی کمترین کارها کمکم کنن ولی خب من باز تنهام این وسط گاهی شش تکه میشم شاید هم بیشتر ...

شاید با خوندن حرفام بگند خب باید تا الان سر ی کار میرفتی دیگه ! ولی من حتی شرایط کار هم نداشتم یکم آینده نگری کردم برای چندسال آیندم ولی خب ببینم چی میشه... !

این حرفا رو نوشتم که ی موضوعی رو بگم اونم اینکه من هیچ کاری از دستم برخواسته نبود ولی حداقل هایی که میتونستم انجام بدم رو دریغ نمیکردم براشون ولی حالا برای کارآموزیم باید لنگ استاد یا ی آدم غریبه باشم ، #رفیق به من میگه بیخیال باش نسبت به اطرافیانت یاهم کاری رو در قبالشون انجام میدی بدون چشم داشت انجام بده تا خودت اذیت نشی ولی دروغ چرا من بعد از این همه تنهایی تمام راه ها رو رفتن هنوزم منتظرم خانوادم بیشتر کنارم باشند !

دروغ چرا دروان پی ام اس برام همه این پنج الا شش سال تکرار میشه هربار وحشتناک تر ...

ولی حالا دارم به این فک میکنم من داره کم کم راهم از این آدم ها جدا میشه پس بهتره برای زندگی خودم آدم محکمی باشم !

 

پ ن : مرسی که حرفامو خوندید :) و واکنش بدی نسبت به نوشته هام نمیدید :)

 

روح پدر بزرگوار شاد 

+چرا باید واکنش بدی نشون بدیم 

این اصلا بد نیست که آدم انتظار کمک و همراهی از خانواده اش داشته باشه ، جایی بد میشه که تو مطلقا هیچ کاری انجام نمیدی تا دیگران اون کار رو برات انجام بدن ... همیشه باید یک حرکت از سمت تو باشه و برای همراهی کمک گرفتن هیچ ایرادی نداره :) بالاخره هرکس روحیه ی خاص خودش رو داره 

اگر میخوای محکم باشی ، مستقل بشی ، از قدم های کوچیک شروع کن ، مثلا اگر تا دیروز برادرت یا مادرت میرفته خرید مایحتاج تو رو میکرده ، گاهی تو برعهده اش بگیر و ... قدم های کوچیک کوچیک ... 

+pms  دست از سر هیچ خانمی بر نمیدارع :))

ممنونم دلژین عزیزم

+ آدمیه دیگه گفتم شاید کسی واکنش خوبی نشون نده...

آخه درد اینجاست که من شرایطم جوری بود که خیلی کار ها رو خودم انجام میدم و نادر وقتایی از بقیه کمک میخوام اونم بدلیل اینکه من با بعضی محیط ها آشنایی ندارم و بودن ی مرد یکم کمک کننده اس ! ولی دروغ چرا من دیگه آدمش هم نیستم که از این آدم ها کمک بخوام ، این روزها که ذره ذره آب میشم برای فکر های متوالی برای راه هایی که خیلی ازشون سخت عبور میکنم ولی کسی به روی خودش هم نمیاره که منی هم وجود داره ...

خدای منم بزرگ اینجوری نمیمونه ولی ناچارم این روزها رو بگذرونم چه به سختی چه آسونی !

pmsکه نیست درد و بلاست ! حسم نسبت بهش مثل ی غول دو سره :))

دوران سخت کارآموزی 🙃 یادمه روزی که گفتن باید بریم دنبالش واقعا تک و تنها نمی دونستم چه کار کنم‌. چون ما باید می رفتیم کارخونه و بیشتر کارخونه ها هم توی اتوبان و فضای خارج از شهر هستن تقریبا.

 از بعضی دانشجوهایی که قبلا رفته بودن سوال می پرسیدیم. یادمه مادرم هم به چندجا تلفن می زد تا ببینه شرایطشون چطوریه. یکی از این کارخونه ها با مادرم رفتم و صحبت کردم. ولی دومی رو با چندتا از بچه ها گروهی رفتیم و گذروندیم.

 

امیدوارم توی این دوره کسی یا کسانی کنارت باشن و کمکت کنن که راحت تر بگذرونی

یاس من کارآموزیم رو میتونم کنار داداشم توی ارگان خودشون بگذرونم ولی نمیخواد :) !


آره درکت میکنم چی میگی ، آدم وقتی به چیزی آشنایی نداره یکم براش سخته ، منم مثل توهم اول راه و تاتهش بخون چی به چیه :)

ان شاءالله عزیزم :)

با خدا باش و پادشاهی کن :)

چشم 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan