توکآ 🌱


از کنکور تا دانشگاه

برای فری و دوستان کنکوری

تجربه من از روزهای دبیرستان تا کنکور و...

 

سالی که قرار بود برم رشته تجربی مدیر مدسه به بابام میگفت دخترت توی رشته ریاضی موفق ترِ ، بدلیل معدل بالاش ولی من پام تو ی کفش بود فقط تجربی ، سالِ اول توی درسام موفق نبودم ترس داشتم از تجربی با ورود بهش، انگاری قرار نبود از اولشم پزشک شدن با من یار باشه ، فیزیک رو افتادم نکه من نخونده باشم چون کسی چیزی رو به ما نفهموند ...

سال دوم هم آذر ماه بابام فوت کرد و بعد از فوت پدرم واقعا درس خوندن برام عذاب بود ! چون ذهنم دیگه جمع نمیشد که درس بخونم اینقدری درگیر بودم که نمیدونستم برای خودم باید چیکار کنم ! مستقل بشم یا چی ؟

ولی هنوز انتظار پزشک شدن رو همه داشتن از من و درد اونجا بود که من از ترس نشدن ها چیکار کنم جواب مامانم چی بدم انتظار داداشم رو کجایی دلم بذارم خلاصه مشاور گرفتم و مثلا زیر نظر مشاور درس میخوندم و متاسفانه  من مشاورمم یکی شبیه خودم بود کسی که میشه گفت اوضاعی مشابه به هم رو میگذروندیم و ایشون ازم خواست که من دیگه اونجا نرم ، چون واقعا وضعیت درس خوندن من براش عذاب اور بود و به یکسری دوستامم گفته بود که ایشون امیدی بهش نیست قبول بشه ، روز های بشدت سختی رو سپری میکردم کسی که تازه باید جای پدرش کارای بیرون خونه رو اداره میکرد خیلی سخت بود ولی خداروشکر من بزرگ شدم با همه ی اون مشکلات ...

و رسیدم به سال اخر بیشتر ترس از کنکور تو وجودم بود هربار میمردم و زنده میشدم ولی برای دلخوشی مامان و هزینه های زیادی که پای کتابای تست و کلاسا داده میشد بیشتر عذابم میداد و مجبورم میکرد بشینم درس بخونم ولی واقعا هیچی توی ذهن من نمیرفت دست خودم نبود و هر بار حرفای زیادی رو از مدیر خانواده و همینطور دوستام میشنیدم ولی برام هیچی مهم نبود میگفتم من دارم از دست میرم برای کنکور واقعا نمیدونستم چیکار کنم که این انتظارات خفه کننده تمام بشه از اونجایی که من به زبان علاقه بشدت زیادی داشتم امدم زبان هم ثبت نام کردم و یکماه فروردین سال اخر فقط زبان خوندم اونم تیکه تیکه ! ی شب دیگه بغضم ترکید سرکلاس زبان گریم گرفت به استادم گفتم دارم میمیرم من دیگه دیوانه شدم بخدا هیچی قبول نمیشم من هر شب که میخوابم دلم میخواد صبح بیدار نشم ...

ایشون با خانوادم در میون گذاشت و داداشم پیش قدم شد که باهام حرف بزنه واقعا چیزی جز گریه نداشتم ! واقعا اینقدری از کنکور ترس داشتم الانم که مینویسم حس بدی میگیرم :))) ! حرف زدم ولی بازم همه حرفام رو نمیتونستم بگم !

امتحانات نهایی شروع شد ، اگه دروغ بگم خیلی ناحقیه اینجا :)) ولی برای امتحانات نهایی هیچی نمیخوندم حالم از کتابام بهم میخورد ! و فکر اینکه به کنکور نزدیک میشیم نابودم میکرد ...

رفته رفته امتحانات نهایی رو به اتمام بود ...

و کم کم نزدیک میشدیم به نتایج امتحان نهایی ، خبر از بهار گلها امد :)) که من فیزیک با اختلاف یک نمره افتادم ! ناراحت بودم ولی برای فرو کردن این درد کنکور بیخیال این افتادن شدم ...

امان از اون روزایی که مونده بود به کنکور من تو اتاقم گریه میکردم و بیرون فک میکردن دارم درس میخونم ! شب کنکور 8 توی تخت بودم ولی تا 5 صبح خوابم نبرد و هرجایی که فک کنید پرسه میزدم ...

صبح 5 مامان رو بیدار کردم گفتم مامان من دارم میرم بلند شد صبحانه اماده کرد برام خوردم و اون روز هیچ کس نبود که حتی منو تا حوزه امتحان برسونه و درد نبودن بابام به این ترس مزخرف اضافه میشد !

(بماند که اون روز خاطرات تلخی رقم خورد  و چون فراموششون کردم دوس ندارم ذره ای حرفش رو میان بیارم)!

ساعت هشت دفترچه عمومی ها رو دادن ، من هشت و چهل دقیقه با کلی بالا پایین کردن دفترچه تموم شدم ! و باید حداقل یکساعت و نیم مینشستم وای که چقدر اب خوردم اونروز از استرس همه به ایندشون فک میکردن من به تموم شدن کنکور ! تا تایم اختصاصی ها به در و دیوار و اون خانم مراقب نگاه میکردم و میگفت لعنت بهت باز فکر پشت کنکور بودن باید باشی ! اخصاصی هارو حل کردم و رفتم بیرون و جالب تر اینکه فقط نیم ساعت برای اختصاصی ها وقت گذاشتم و فک کنم جز اولین دسته هایی بودم که بلند شدم از جلسه ...

و عصرش هم ازمون زبان داشتم ولی واقعا عصرش داغون بودم ...

شب هلاک برگشتم و خوابیدم ...

.

.

.

برای طولانی نشدن بیش از حد ، از اعلام نتایج میگم ...

 

تا اعلام نتایج امد خودم که منگ بودم برا خوندن رتبه:D ! ولی زبان خارجه دانشگاه دولتی مجاز شده بودم با رتبه خیلی عالی ...

خانواده باز فاز گرفتن که ارزش نداره برای زبان رفتن دانشگاه و خدایش من اون زمان یک 18 ساله ای بیش نبودم و هیچ استقالی در برابر خودمم نداشتم و راهی جز قبول کردن این موضوع نداشتم 

نشستم محکم تر شروع به خوندن با استرس کمتری رفتم قلمچی ثبت نام کردم ...

و ی روز که برای ازمونهام میخوندم به وقت استراحتم امدم ی چیزی بخورم داداشم گفت من میدونم داری داغون میشی و اینقدری تا الان خودخوری کردی از پا درامدی ...

و بیا برو ی رشته مهندسی که میدونم برات جذاب درس بخونه دانشگاه ازاد واقعا اون لحظه نفهمیدم ساعت چجوری گذشت با دوستم که قرار بود اون رشته رو بخونه هماهنگ کردیم فردا بریم دانشگاه برا ثبت نام ! روزای مزخرفی بود ولی اون سال دو نفر رفتن دانشگاه من و یکی دیگه از همکلاسیهامون ! و کسی که به واقعیت زندگی رسید من بودم و هنوز همکلاسیام پشت کنکورن بسیاریشون !

.

.

.

و اگه هزار کنکور هم بخوام بدم دیگه استرس ندارم دیگه توی قانون زندگی من اجباری نیست ! بجای اجبار فقط لذته ! اگه نباشه اون اتفاق هرچی که میخواد باشه لحظه ای هم باشه کنارش میزنم ...

ولی من یه روزی پزشک خواهم شد ...

این رو کسایی مثل گیلی و بهامین که منو از چهارده سالگی میخونن فک میکنم یادشون بیاد...

کنکوری های قشنگ کنکور بمب نیست فقط مرحله از زندگیه که میتونه توی هجده سالگی تا هر وقت که تو قدرت فکر کردن و تجسم خوندن اونچه رو میخونی داشته باشی میشه امتحانش کرد ! یادتون باشه لذت ضمیمه زندگیتون باشه وگرنه تمام زندگی میشه کنکور ...

ببخشید اگه خیلی طولانی و خارج از حوصله شد ولی خوندینش ممنونم :))

عزیزدلم :(

بابت پدرت متاسفم...خدا رحمتشون کنه.

حس و حالی که گذروندی رو میفهمم ولی عمیقا خوشحالم که به اون لذت درونی رسیدی و کنکور دیگه برات یه مرحله‌ی سخت و نشدنی نیست [قلب] 

ممنونم که نوشتی :))))

عزیزمی قشنگم
ممنونم عزیزم 🌱🙏
فدای تو❤🤗

نمیدونم بده یا خوب

اینکه اینقدر میفهممت...

ولی امیدوارم مشابه من نبوده باشید و نباشید...

خیلی احساساتی شدم

روح پدرت قرین رحمت باشه تو کان :)

 

ممنون که نوشتی نیاز داشتم به خوندن خاطرت کنکوری بقیه :)

عزیزم ❤
ممنونم🌱🙏
فک کنم ، کنکوری هستی؟ :d

خدا رحمت کنه پدر گرامی تونو .

واقعا خیلی عذاب کشیدی ها . 

کنکور ی رقابت عادلانه هم نیست . منظورم همون سهمیه ها هست . و همچنین اساتید در شهرهای بزرگ که دانش اموزای شهرهای بزرگ میتونند ازش استفاده کنند . همچنین اگه آدم از ی خونواده پولدار باشه ، میشه کلی خرجش کرد و جلوش انداخت .

در هر حال کنکور ی مرحله از زندگی هست و زیاد چیز مهمی نیست . مهم اینه که آدم تلاشش رو انجام بده . بقیه اش دست استعداد و قسمت هست .

خیلی ها بودن دانشگاه های خوب قبول شدن . ولی توی خود دانشگاه موفق نبودن . خیلی ها توی زندگی بعد از دانشگاهشون موفق نبودن . نتونستن زن خوب پیدا کنند . نتونستن شوهر مناسب پیدا کنن . خلاصه این که همه چیز درس و مشق نیست .

مهم اینه که در کل ، آدم یک زندگی شاد و رو به رشدی داشته باشه .

ممنونم :))
به گذر عمر گذشت ولی سخت گذشت ...
دقیقا خیلی ناعدالتی هایی تو زندگیمون شده همین کنکور بخش عظیمیش رو در برگرفته بماند حضور مافیای کنکور ...
واقعا ! من همیشه میگم خدا مارو تکمیل نمیکنه تا دستمون هیچ وقت به درگاهش کوتاه نیاد ...
شاد بودن خودش کلید رشد و پیشرفته *_* :))

البته در مورد آقایون این مسئله که تا هروقت بخوای بتونی باز کنکور بدی صدق نمیکنه ها!
چون مشمول خدمت سربازی میشن یک سال بعد از دبیرستان و همینطور برای کنکور ارشد همینطوره فقط یک سال بعد از دریافت مدرک کارشناسی زمان دارن که کنکور بدن...
البته بعد از سربازی هم میشه ها اما فکرش را بکن دو سال از فضای تحصیل دور بشی و....

- میدونم ها زیاد به متنی که نوشته بود ربطی نداشت! فقط خواستم مشکلات پسرها هم بگم!

- - به خاطر مسائل کوچیکی امسال نتونستم توی کنکور ارشد شرکت کنم که اتفاقا همین ماه دیگه اس و سال دیگه قصد دارم کنکور ارشد بدم.
وقتی کنکوری که توی دوران دبیرستان درگیرش بودم رو بهش فکر میکنم، با خودم میگم آخه چرا انقد این موضوع باید انقدر استرس زا میبود؟ و چرا خانواده ها از قبل فرزندانشون رو به سمت چیزی که خودشون میخوان سوق میدن.
والا من به دنیا اومدم بهم گفتن آقای دکتر! اخرش هم به زور کنکور تجربی دادم!
اصلا اینارو چرا اینجا میگم :) باید تو وبلاگ خودم مینوشتم :دی
 

درسته ولی من ایمان دارم ادم بخواد کوهم بکنه میشه :)))
چطور پسرها کنار کار و تحصیلشون کلاس زبانم میرن ولی فقط ما دخترا میتونیم کنکور بدیم :)) شوخی بود :دی
حق با شما هم هست ولی اگر واقعا کسی مثل من هنوز از افکاری بچگیش دست نکشیده قطعا هر آن ممکنه بلند بشن و از اول شروع کنند ...
چون ما با ادمهایی هم صحبت بودیم که خودشون با پشتکار قوی تقویت میکردن ! قبلا کلمه استرس به این شدت بلد نبوده ...
جاش مناسب اتفاقا ! هستند کسایی که هم عقیده شما باشند ...

سلام عزیزم خوبی

طاعات و عباداتت قبول باشه

خط به خط متن هات رو خوندم، نمی دونم قبول داشته باشی یا نه

توکای عزیزم ما به امید هدف هامون زنده ایم و گرنه زندگی چیزی غیر از این نیست

همین که راه آینده خودت رو می دونی و ترسیمش می کنی پس لایق رسیدن به علاقه ات هستی، هر چقدر که بخوای توی این راه سختی بکشی ولی تمام این ها ارزشمنده

ان شاء الله در این راه پر تلاش و قدرتمند پیش بری و در تمام اموراتت موفق باشی

سلام جانای عزیزم ، ممنونم به خوبی شما :))
ممنونم از شما هم قبول باشه عزیزم
راحت باش عزیزم :) من راضی ام
درسته جانا ولی ما باید راه درست به رسیدن هدف رو بدونیم وگرنه فقط به هدفمون رسیدیم موفق نخواهیم شد ...
مرسی عزیزم :))

توکا ! 

من به شدت سر کنکور آدم استرسی هستم و الان یازدهمم فعلا ولی از همین الان خیلی بهم آسیب زد 

این پستو که خوندم به این فکر کردم که واقعا ارزش اینهمه استرسو نداره... مرسی که انقد صادقانه دربارش نوشتی 

درباره پدر عزیزت هم متاسفم خدا رحمتشون کنه ...

 

 

عزیزم ، برای کنکور به نظر من استرس ی چیز بسیار مزخرفیه ، شاید توی حالت عادی هیچ کتاب کمک درسی هم نخونده باشی و اکتفا کرده باشی به کتاب خودت قبول بشی ولی استرس میتونه حداقل کم کمش 40 درصد از قبولیت رو ازت بگیره...
اگه درس خوندن برات ی عمل اجباری باشه هر روزش عذاب پس حواست باشه تو چون تشنه علمی داری درس میخونی وگرنه خیلی راحت میتونی درس خوندن رو بذاری کنار و بری هنر و یا هر حرفه ای رو دوس دارید ادامه بدی ...
.
.
ممنونم عزیزم

😊❤️

 

اره کنکوری هستم 😢😌

عزیزم ، ان شاءالله موفق باشی

یاد پدرت گرامی توکا جان‌

وای لحظات کنکور رو نگو. عمرمون رو گذاشتیم.

یکی از همکلاسی‌های کارشناسی، بعد از اتمام لیسانس، رفت کنکور داد و پزشکی قبول شد. چون بالاخره مهندسی که میخونی، پایه‌ت قوی میشه. 

ان‌شاالله همیشه موفق و شاد باشی.

مرسی گیلی من
دقیقاااا :))
اره خب واقعا همینجوره ، تجربه دوستان خودمم دیدم
مرسی عزیزدلم همچنین خودت عزیزم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan