شنبه ۲۱ فروردين ۰۰
شقیقه های سفیدم نشون میده روزای جورواجوری رو به خودش دیده ! چشمایی که دیگه مثل قبل نمیبینه نشونه میده زیاد اشک به خودش دیده ...
از همه اینا بگذریم همه چیزا توی زندگی ما داستانیه برا خودش ! بی انتها ! بی چونه و چرا!
.
.
.
حرف زیاده ولی نمیدونم چجوری و کلمات روی کیبرد رو لمس کنم و بنویسم از این روزا ...
در گیر خیلی چیزام ، بافتن بافتنی هام ! بافتن تریکو هام ! درس خوندن و ازمونی که فقط سه ماه یا شاید چهار ماه براش وقت دارم خیلی وقت پیش قرار بود بخونم ولی دروغ چرا دست و دلم به خوندن چندین و چند جزوه نبود ...
برنامه نوشتن خوبه ولی عمل کردن بهش خوبتر، من استعداد خیلی چیزا رو داشتم میشه گفت هردو نیم کره های مغزم فعاله ولی خیلی از علایقم تو بچگی کشته شد و وقتی به خودم آمدم که بلند شم بهتر کار کنم دچار افسردگی شدم و قضیه عاشقی مسخره ایپیش اومد ! میدونم تازه دارم جون میگیرم و باید خودم به خودم کمک کنم اینکه من میتونم خیلی کارها رو برای خودم انجام بدم خیلییییی خوبه ولی چیزی که منو ناراحت میکنه اینه که استعداد بدون پشکار مثل چراغ بی نور میمونه بدرد نمیخوره ! یکی از اهداف امثالم اینکه هر چیزی رو شروع میکنم به ی جای خوب برسونم که بشه گفت من بلدم ...
امیدوارم پشتکار بشه ضمیمه زندگیم و کارهام ...