شنبه ۱۶ اسفند ۹۹
داشتم به این فکر میکردم اگه ی روز الزایمر بگیرم ممکنه حتی خاطرات بچگیم رو فراموش کنم از رو سوابق فکری الانم میگم:دی
اینقدری درگیر زندگی خودمم که میدونم چه اتفاقاتی داره اطرافم میوفته ها ولی حوصله پرسیدن ندارم چون میدونم دردم کمتر نمیشه ها ولی احتمال بیشتر شدنش زیاده !!
نمیدونم قرار چی بشه تا اخر اسفند ولی خب نمیتونم از الان پیش بینیش کنم !!
امیدوارم که خوب بشه ...
از بعد از اون قضیه قلبم بشدت درد میکنه ولی کنار امدم با این مسله ! بقیه میگن تو اشتباه متوجه شدی ولی باید بگم اونا اشتباه متوجه شدن اونی که درست متوجه شده منم متاسفانه :))
.
.
.
شنیدم اونی که راز منو تو سینه اش داره میخواد از این شهر جمع کنه بره تهران اولش از این قضیه ام ناراحت تر شدم ولی نشستم فکر کردم دیدم ایشون خودش به من یاد داد که من از رفتن ادما شکست نخورم احمقانه اس برای خودش غصه بخورم سعی میکنم اگه نیاز داشتم روزی زنگ بزنم دفتر جدیدش و باهاش حرف بزنم ...
اونم برای امروزش نشست فکر کرد و گفت باید برم! این حرفش برای دوسال پیش ولی امروز قطعی شده !
امیدوارم همونجوری که خدا برای خانم ط خوب خواست ی روزی برای منم خوب بخواد !!