جمعه ۲۸ شهریور ۹۹
حجم حرفایی که سر کلاس از یکی از همکلاسیا شنیده بودم خودش به تنهایی اذیتم میکرد ، وقتی تمام هدفهام و برنامه کوتاه مدت چند ماه خودم رو داشتم دنبال میکردم و سازمانشون میدادم؛گوشیم رو برداشتم و زنگ زدم به راننده گفت هزینه این ماهت دو برابر شده تمام صورتم خیس شد چون باید با تمام هدفهام ی جورایی خدافظی میکردم تا ی مدت نامعلوم !
این فشار هایی که امروز داره بهم میاد خیلی اذیتَ م میکنه خیلی عصبیم کرده و بی حال ...
مشکلی با این حجم از پولی که الکی الکی میخواد ازم بگیره ندارم ولی فقط هزینه سرویس نیست که من باید با چهار نفر دیگه تصفیه کنم ! شاید من بی چشم و رو هم ولی خیلی خسته ام خیلی من فقط انگشت کوچیکه این ملت بزرگم شایدم خیلی خیلی کمتر ...
ولی خیلی فشار بهم آمد یک آن ! آخه تا کی حماقت ، بچه های نسل بعد باید چیکار کنن اصلا ما نسل بعدی خواهیم داشت ؟
بعد تو کلاس آقای فلانی که نمیدونم بچه ی کجاست میاد میگه خانم فلانی شما یه مشت دهاتی هستین خیلی ناراحت شدم خیلی ! نکه اینکه دهاتی باشم نه اتفاقا با افتخار همیشه سرم بالا بود که بچه بهترین شهرم هم موقعیت هم محیط آرومش ، هرچند الان خیلی شلوغه ! از این ناراحتم مثلا دهاتیا آدم نیستن حق زندگی ندارن ؟ یکی نیست بگه اخه اقای فلانی به چیت مینازی پولت یا گوشیت یا شخصیتت یا مدرک تحصیلی ؟ اصلا من میگم به همشم بناز ولی آخرش میری میخوابی توی یه قبر که معلوم نیست تا چند روز بعدش چه بلایی سر جسمت بیاد !
همیشه خوب بودم حتی توی بدترین حالت ممکن با اطرافیانم خوب برخورد کردم حتی وقتی آرامش نداشتم تنها کسی که خیلی همیشه تحملم کرد مامان بود اونم میدونست دردام خیلی زیاد تر از موهای روی سرمه ...
خدایا من دستامو دادم به تو ولی چی شد ؟
اشکام امان نوشتن بیشتر از اینو بهم نمیدن ...