يكشنبه ۲۶ مرداد ۹۹
پا میشم میرم که بخوابم ، دایره جیک جیک کنان میاد پیشم و از تاریکی میترسه !پاشدم چراغـا رو روشن کردم و کلی بوسش کردم و مدام میگفت عمی ناز !مامان صدام زد که باشم رفتم که باشم ! وقتی دایره رفت همراه مامان و باباش وقتی برگشتم توی اتاق اینقدر سنگین بودم که حد نداشت اینقدر حرف نزده داشتم که حد نداشت ...
من توی این نوزده و اندی سال چیکار کردم واقعا چیکار کردم ! از اولش غصم بود از همون دوران قنداگی ! میخواین بگین از کجا یادت بود !اگه نبود که تا الان من هی غصه دار کارام نبودم ! بعدش خوب بود از ۷سالگی تا ۱۱سالگی خوب بود بعدش هم مکافاتی رو داشتم !این دردهای سهم گین تا پایان دوره راهنمایی بود و بعدش تا امدم به خودم بیام دیدم بابام فوت شد ...
بعدش هم دربه در بودم و ناراحت تا اینکه یه ادم بقول خودش نامناسب امد توی زندگیم و شد حاکم قلبم ، خیلیییــــــی زود بود میدونم ولی همه اینا بخاطر ناکامی های پی در پی ام بود...
ولی حالا واقعا میخوام به درسم فکر کنم جایی که دیگه ادماش اعتقادی ندارن ادم با مهندس و دکتر شدن به جایی میرسه ولی میخوام برسم میخوام موفق بشم میخوام حداقلش ی دستاورد ی هنر و یا فنی رو یاد بگیرم که اگه ی روز گرسنه موندم بتونم با فنم با هنرم کمکی به خودم کرده باشم ...
از حالا به پول بعدش نگاه نمیکنم به فنی که باید یاد بگیرم نگاه میکنم ! چون زیاد کارایی کردم که بعدش موفق نشدم چون به پولش فکر کردم ...
🌸🍃
اگه توی هرسنی که هستید ببینید از بچگی تا به امروز چی تو دستتونه؟چی دارید برای خودتون ؟ چندتا زبون بلدید ؟ چه فنی رو بلدید ؟ چه حرفه ای رو بلدید ؟ میتونید برای خودتون کسب درامد کنید ؟
🌸🍃
بعدترش نوت گوشیم رو باز کردم و تمام کارای ۲۶مرداد!۹۹ رو توش نوشتم تیکه به تیکه اش رو ! از اون روزای پر از اتفاقات خوب باید میبود ولی ببینم تا پایان چه شود امید دارم که همه کارام انجام بشه ...