دوشنبه ۶ مرداد ۹۹
عجیب این دوره همچیو درک کردمدوره قبل فقط هربار عصبی میشدم از شرایط موجود و دردی که به جونم افتاده بود مثل خوره ... ولی حالا آرومم اینقدر آرومم که فقط توی این لحظه به کمبود محبت فقط فکر میکنم نه چیز دیگه ... مثلا الان یک "او" باشد و مرا از این "تو" بودن به "ما" بودن تبدیل کنه ! حالا بماند که حقیقتـاً هیچ آدم ایده آلی برای وجود نداره و هر بار نمیتونم به کسی عیبی بچسبونم فقط ایده آل من نیست واقعاً نیست چرا زندگی اون و خودم رو نابود کنم آخه ؟هوووو حالا عجله ایم نیستاااا آقا من تا چهارسال دیگه مهمون خونه ماماانَ م هستم ...
ولی هر بار توی این دوره ها که میرسم حال و حوصله ندارم واقعا دلم ی مرد که درکَ م کنه که درکِ ش کنم که دوستَ م بدارد که دوستَش بدارم ...
*بمونه برا این روزا :دی ... که برگردم به گذشته بخندم به خودم و مغز کوچیکَ م!