توکآ 🌱


چراغ وبلاگ رو روشن کردم !

سلام :)

 براتون عجیبه که من کجا و اینجا کجا ولی پناهِ اخرم همیشه اینجاست مثل اتاق مجردیم پیشم خاطرش عزیزه !

برم سر اصل مطلب خواستم بنویسم اینجا برای چند سال بعد ...

زندگی این روزها رنگ و بوی خودش رو میده خالی از نقش،خالی از اینکه کی قضاوتم میکنه کی نمیکنه :)

این روزها بیشتر وقت هام مال خودمه ولی خیلی درگیر این بودم که من چقدر خوبم بقیه چرا اینقدر بد شدن با من دیدم اینا نیستن که بدن این خوبیه منه که اینقدر زیاده که روزگار داره بهم سیلی میزنه ولی خودم نمیفهمم ...

زندگی پر از تلاطم شده برامون ولی باید صبوری خرج داد ، باید صبر کرد ...

ولی من به تمامی هدف ها و آرزوهام قول رسیدن دادم و شک ندارم میرسم بهش :)) 

راستی برای یبار دیگه زندگی شرافت مندانه ، تراپی رو شروع کردم ولی اینبار نتیجه اش رضایت بخش تر از قبله 🤍

 

شاید بنویسم اینجا بیشتر از جزئیات زندگی مآن ، زندگی من و رفیق ❤️

به وقت روزهای اول شهریور ۱۴۰۴ !


رمز خواستی بگو دوست من :دی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سالِ جدید خونه جدید

از کجا شروع کنم واقعاً ! راستی سلام ...

سال نو مبارک 🌸🍃

بهار نو نیز مبارک ...

____________________________

تاریخ از دستم رفته ولی همین روزا حوالی ۲ ماهی میشه که ما[من و رفیق]ازدواج کردیم و خونه خودمون رو داریم ! با سختی و مشقت های بسیار که خیلی هاشون رو توی کانالم خیلی وقتا ننوشتم بدلیل اینکه رفیق خواننده اونجاست و ناراحت میشه از این موضوع ، حرفا و ناراحتی های بسیاری از خانواده خودم و رفیق داشتم و دارم ولی خب اون میگه بیخیال تر باش ما نمیتونیم آدما رو تغییر بدیم فقط خودمونیم که اذیت میشیم ! درستم میگه :) 

خواستم بگم از خوبی‌های ۴۰۲ همین رسیدن مون بود بعد از حدود ۳ سال بهم !❤️

____________________________________

ما ی جای دور از ماه مانیم زندگی می‌کنیم با فاصله یکساعت از خونه خودمون ! رفیق شرایط کاری خاصی رو داره و تایم هایی که نیست میام پیش ماه مانم ، خونمون توی ولایت رفیق ی فاصله ۲ دقیقه ای تا خوده شهر رو داره و این یکم شرایط رو برای من سخت کرده و منتظر اتفاقات خوبم برای کار رفیق ... من نیز محتاج دعاهای پر خیرتونم :) البته مگه کسی اینجا رو هم میخونه هنوز؟!


پاییز فصل عاشقی

آخرین بار یادم نیست کی این صفحه رو باز کردم و بستم :) ولی باید بگم از وقتی تلگرام در دسترس تر شده برام سخته نوشتن اینجا ، هرچند اینجا به قشنگی اونجا نیست ...

.

.

این روزها در دوران متاهلی نصف و نیمه میگذرونیم ، من نمیدونم توی چه آداب و رسوم وفرهنگی هستید ولی ما تا زمانی که رسماً عروسی نگرفتی باید طبق رسم و رسومات زمان نامزدی پیروی کنی حالا کمی تا قسمتی راحت تر😅!

.

.

شما چه خبر ؟ 

پاییز شهر شما آمده یا نه ؟ 😁


تابستان بغرنج :)

مرداد داره نفس های اخرش رو میکشه ، همینطور تابستان بغرنج غیر عزیزمان :) و من اره و منِ تنبل هیچ هدف مشخصی رو دنبال نکردم و بیشتر از قبل درگیر خرید برای خونمون بودم اره خونه مشترک من و #رفیق ! خونه ای که گاهی براش از ته دل ذوق میکنم ولی گاهی برای دور شدن از دوران مجردی اذیتم ؛) 

 

.

.

تنها کار مفید من توی این روزها این بوده که کتاب های ناتمام تمام این وقت رو دارم تموم میکنم ! 

کاش ( این کلمه خیلی مسخره اس ، برای تنبلی ) از باقی تابستونم استفاده کنم !

 


افسردگی …

افسردگی ...

چیزی که بخاطر درک نشدن و آسیب هایی که برای ثابت کردن به آدم ها به جون خودم انداختم ، فکر های بیهوده ! گاهی وقتا کاملا حسش میکنم و اون حس نفرت تماماً روی من اثر میذاره ...

 

:)

 

من نمیدونم دلگندگی منه یا این افسردگی نابه هنجار که هی باعث تعویق توی کارهام میشه ؟! به نظر شما چیه ؟!

 

پ ن : روزهای نامزدی چجور میگذره ؟ خوبه مثل همیشه دعوا داره آتش بس داره و بیشتر مواقع خودمون رو دعوت به ارامش میکنیم ! نسبت به قبل جنگ روانی کمتره و میتونم بگم دغدغه هامون شاید سخت باشند ولی همه تلاش مون رو میکنیم که به اون چیزی که دوست داریم برسیم :) و مهمتر اینکه کمتر آدم های فضول میبینیم و همین موثر ترینه !


I said yes :)

سلام ...

 

دقیقا نمیدونم چند روز گذشته از روزهای نامزدی ما (من و رفیق) !

فقط میدونم 15 تیر 1402 بود !

 

 

 

 

 

روزهای قشنگی هست و میتونه باشه ، حال من بهتره !

پ ن :راستی این روز من نمیدونم کی مجرده کی متاهل :)

 


لاکی بی انتها

برهه ای از زمان دچار شیدایی (همون بیماری دو قطبی) شدم دلیل اصلی این موضوع هم رفتن شخصی از زندگیم بود افسردگی بیش از حد نپذیرفتن مرگ پدرم و دلیل اصلی این موضوع هم برادرای شاخ و شمشادم بودن که هرکدوم با رفتارهاشون ازارم میدادن این خیلی دردناکه متاسفانه !

.

.

این روزها هم دچارافسردگی خفیفی شدم که میدونستم باز توی زندگیم به این درجه میرسم !

بیزار از همه ، خسته و و و ... دلم میخواد خدا خودش به مرگم راضی بشه نه من دست به خودکشی بزنم !

من حوصله توضیح ندارم واقعا به حدی رسیدم که میتونم ساعت ها کنار ادم ها باشم ولی حرف زنم ، همون دختر شر وشیطونی که الان جونی براش نمونده ...

.

.

برم پاورپوینتم رو بسازم تا دیر نشده ...


باورنکردنی و عجیب

هنوز توی باورم نمیگنجد رفتن ماه خونمون ، قلب خونمون !

هنوز منتظرم شاید ی فرجی شد اون بیاد پیش من یا من برم پیشش ، دلتنگم عجیب ولی صبورم این روزا نمیدونم شاید هم نباشم ظاهراً اینجوری ام ... مثلا هنوز منتظر ساعت ۲ تا ۴هستم که باید بریم ملاقاتی ! 

مامبزرگ قشنگم روحت شاد و یادت تا ابد گرامی✨


مهمونی خونه خدا ✨🕊️

میتونم بگم اگه ی روزی سیصد و شصت درجه هم توی ظاهر تغییر کنم بازم این ماه رو دوست تر از ماه های دیگه دوست میدارم ... ماهِ رمضون قشنگ مون ، این ماهِ شب های روشنی داره همینه که خواستنی تر از بقیه ماه هاست ! فقط فک کنم من هیچ وقت به این آرزوم نرسم که این ماهِ قشنگ یجایی مثل مشهد باشم 🥲🕊️!

۱ ۲ ۳ . . . ۲۳ ۲۴ ۲۵
Designed By Erfan Powered by Bayan